کد مطلب:162540
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:127
اکبر دخیلی
واحد
آبی برای رفع عطش در گلو نریخت
جان داد تشنه كام و به خاك آبرو نریخت
دستش ز دست رفت و به دندان گرفت مشك
كاخ بلند همت خود را فرو نریخت
چون مهر خفت در دل خون شفق ولیك
اشكی به پیش دشمن خفاش خو نریخت
غیرت نگر كه آب به كفر كرد و همتش
اما به جام كام، می از این سبو نریخت
چون رشته ی امید بریدش ز آب گفت
خاكی چو من كسی به سر آرزو نریخت [1] .
[1] منتخب از كتاب چراغ صاعقه، علي انساني، 1367.